بسم الله الرحمن الرحیم
گروه فرهنگی لب المیزان
به لب المیزان خوش آمدید.
گروه فرهنگی المیزان
آرشیو پرسش و پاسخ ها
تعداد نمایش
شماره پرسش:
نمایش چاپی
شماره عنوان پرسش
30466

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: استاد چرا در شرع هیچ جایگاهی برای زنی که همسر خودرای داره در نظر گرفته نشده؟ مثلا زنی که همسرش تمایل به بچه دار شدن نداره هیچ کاری از دستش بر نمیاد فوقش میتونه طلاق بگیره که اونم اول مصیبته. چنین زنی با تمایل نامعقول همسر به طور خاص در بچه نخواستن باید چیکار کنه؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شرع الهی تکلیف را مشخص کرده. از آن جهت که در نزدیکی مرد با زن، این از حقوق زن می‌باشد که فرزنددار شود. و لذا این وظیفه‌ی مرد است که این حق را اداء کند. موفق باشید

29847

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام بر استاد: نظر حضرتعالی در مورد پاسخ علامه حسن زاده به جناب استاد گلشنی چیست؟ بنظر می‌رسد حضرت علامه در افقی که جناب گلشنی مطرح می‌کنند حضور ندارند و این پاسخها علی رغم اینکه علامه زبان فرانسه می‌دانند بخوبی گویای اینست که با مسائل غرب آشنا نیستند و در همان فضای سنتی تنفس می‌کنند. هزار و يك كلمه - كلمه ۳۵۰ اين كلمه حاوى هشت سؤال در علم و دين و جواب آنها به تفصيل ذيل است: باسمه تعالى‏ حضرت آية الله حسن ‏زاده آملى (دامت افاضاته) با عرض سلام و تحيّات خاطر شريف را مستحضر مى‌‏دارد: به علّت مطرح بودن بعضى شبهات در اذهان طبقات مختلف جوامع اسلامى، خصوصا جوانان، در مورد رابطه علم و دين، تعدادى سؤال تهيه شده و براى بعضى از دانشمندان علوم تجربى، فلاسفه و متكلّمين مسلمان و مسيحى داخل و خارج ارسال شده است. در اينجا به دليل سهولت بحث، علم به مفهوم علوم تجربى بكار رفته است. پاسخ‌ها قرار است به صورت كتاب به زبانهاى فارسى و انگليسى منتشر شود. شركت حضرتعالى در پاسخگويى به اين سؤالات موجب امتنان خواهد بود و در انتشار ديدگاه‌هاى انديشمندان مسلمان در سطح جهان تأثير بسزائى خواهد داشت. با تشكر و آرزوى مزيد توفيقات براى حضرتعالى‏ دكتر مهدى گلشنى- رئيس پژوهشگاه علم انسانى و مطالعات فرهنگى‏ 6/ 8/ 75 ۸ سؤال درباره رابطه علم و دين‏ ۱. تعريف حضرتعالى از علم و دين چيست؟ ۲. آيا جنابعالى تعارضى بين اين دو تعريف مى‌‏بينيد يا خير؟ ۳. در كجا (يا در چه صورت) ممكن است بين علم و دين تعارض پيدا شود؟ ۴. در گذشته زمينه ‏هاى پيدايش تعارض بين اين دو چه بوده است؟ ۵. نقش دين در رونق گرفتن علم در تمدن درخشان اسلامى و در غرب چه بوده است؟ ۶. آيا «علم دينى» امكان دارد؟ ۷. آيا علم مى‏‌تواند از دين به كلّى مستغنى باشد؟ ۸. آيا مى‏‌توان حوزه‏‌هاى علم و دين را به كلّى از يكديگر تفكيك كرد؟ بسم اللّه الرحمن الرّحيم الحمد لله رب العالمين حضور انور استاد بسيار گرانقدر، رئيس بزرگوار پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى جناب آقاى دكتر مهدى گلشنى‏ (أيّده اللّه سبحانه بإلقاءاته السبّوحيّة). با سلام و دعاى خالصانه و ارائه ارادت بى‏‌پيرايه، همواره صحّت و عزّت آن وجود شريف و توفيقات به دوام آن عزيز گرانمايه را در راه إعلاء و اعتلاى معارف حقّه إليه و خدمت فرهنگى به كشور جمهورى اسلامى ايران گرامى از خداوند متعال مسألت دارم. در امتثال امر مبارك، مطابق هر يك از سؤالهاى هشتگانه‌‏اى كه طرح فرموده ‏ايد، پاسخهايى با رعايت ايجاز و اختصار و تجديد ذكر سؤال به همان عبارت متين و استوار سركار به ترتيب عرض مى‏‌شود: ۸ سؤال در رابطه علم و دين: ۱. تعريف حضرت عالى از علم و دين چيست؟ علم معرفت واقعى به مصنّف كتاب نظام هستى و كلمات وجودى آن به قدر طاقت بشرى است. علم وجود نورى و فعليّت مجرد از مادّه است، و انسان به يافتن فعليت‌هاى وجودى نورى استكمال مى‌‏يابد و ترقى وجودى مى‌‏كند و فعليت‏ بر فعليت مى‌‏افزايد و از نقص به كمال مى‏‌رود. به گفته شيوا و شيرين منوچهرى دامغانى: به كردار چراغ نيم مرده‏ كه هر ساعت فزون گرددش روغن‏ و چون علم و عمل دو جوهر انسان سازند، و عالم و عامل را اتحاد وجودى بدانهاست در حكمت الهى فرموده ‏اند- و چه نيكو فرموده‏ اند- كه: «انسان به فراگرفتن حكمت- كه همان تحصيل علم و عمل است- عالم عقلى مشابه با عالم عينى مى‏‌گردد». و چون علم، چشم ذات نفس ناطقه انسانى مى‌‏شود، و انسان به نور علم، حق را از باطل تميز مى‌‏دهد، و مدينه فاضله بدست مى‌‏آورد، و سعادت جاويدانى خود را كسب مى‏‌كند، حضرت خاتم انبياء محمّد مصطفى (صلوات اللّه عليه) فرموده است: «العلم إمام العمل». و اما تعريف دين: دين عبارت از برنامه حقيقى و دستور واقعى نگاهدار حدّ انسان و تحصيل سعادت ابدى آن است. و همه آداب و متون آن محض علم و عين صواب است. لاجرم تدوين و تنظيم اين چنين برنامه از كسى به جز آفريدگار انسان ساخته نيست- يعنى آن دست و قلمى كه كتاب تكوينى نظام هستى عالم و آدم را بدين زيبايى نگاشته است كه زيباتر از آن تصوّر شدنى نيست، و هر يك از كلمات وجودى آنها را دين و آيينى داده است كه به قدر يك ميكرون اعوجاج و اختلاف و نارسايى و ناروايى در آنها راه ندارد، همان قلم براى جميع شئون اين صنع عظيمش به نام انسان دستورى كه محض حكمت است نهاده است تا اين دستور در متن آن چنان صنع پياده شود و او را به هدف نهايى و كمال غايى او برساند. مناسب است كه علق نفيس را از رسول اللّه صاحب قرآن فرقان اهدا كنيم، و آن اين كه: «إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلّموا مأدبته ما استطعتم ...». مأدبه- به فتح و ضم دال- طعام مهمانى است. يعنى قرآن سفره خداست، و تا مى‏‌توانيد از اين سفره بهره ببريد. و نيز مأدبه- به فتح دال- ادب و دستور است. قرآن براى ادب و تقويم انسان است. ادب نگاهداشت حدّ هر چيز است. و تقويم راست و درست ايستاندن است. اين وجه با «تعلّموا» مناسبتر است. يعنى قرآن ادب و دستور الهى است، پس از آن ادب فرابگيريد و حدّ انسانى خود را حفظ كنيد و نگاه بداريد، و بدين دستور، خود را راست و درست به بار آوريد و به فعليت برسانيد، چنان كه هم آن حضرت فرموده است: «أدّبنى ربّى فأحسن تأديبى»، و نيز فرموده است: «أدّبنى ربّى بمكارم الأخلاق». ۲. آيا جنابعالى تعارضى بين اين دو تعريف مى‌‏بينيد يا خير؟ گوهر علم نورى است كه عين حقيقت عالم و چراغ فرا راه او مى‏‌گردد. و اصلا علم عالم است و عالم علم است. و به عبارت پيغمبر خاتم (صلوات اللّه عليه): «علم، نفس عقل، و فهم، روح آن است». دين همواره انسان را ترغيب به تحصيل اين نور مى‏‌كند، و پايه معارج انسان را به اندازه مدارج علم او مى‌‌‏داند. آن كه عالم است به اسرار احكام دين آگاه است، چه اين كه هيچ دستور دينى بدون حكمت و مصلحت براى مدينه فاضله انسانى و تعالى و تكامل و سعادت آدمى متصور نيست. بسيارى از عالمان دين صحف و رسائلى در اسرار احكام دين از قبيل اسرار صلات و اسرار صوم و اسرار حجّ و غيرها نوشته‌‏اند. قرآن كريم كه خاتم كتب آسمانى است مى‌‏فرمايد: وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ. در تعبير به ناس و عالمون بايد دقّت بسزا كرد كه عالمون را در مقابل ناس قرار داده است. ناس مردم عادى‌‏اند، و عالمون انسانهاى به معارج علمى رسيده‌‏اند كه ارباب عقل و اهل تعقّل‏‌اند. يعنى أمثال را قشرى و لبّى است، قشر آنها كه پوست است براى ناس است كه ورزش فكرى و علمى نكرده‏‌اند و توان ادراك اسرار امثال را ندارند، و لبّ آنها كه مغز است براى انسانهاى زحمت علمى كشيده است. عارف رومى در دفتر دوم مثنوى ناظر به كريمه ياد شده است كه گويد: اى برادر قصّه چون پيمانه است‏ معنى اندر وى بسان دانه است‏ دانه معنى بگيرد مرد عقل‏ ننگرد پيمانه را گر گشت نقل‏ رسول خاتم (صلوات اللّه عليه) حكمت را بهشت دانسته است، و فرموده است: «أنا مدينة الحكمة و هي الجنّة و انت يا علىّ بابها ...» يعنى اى على من شهر حكمتم و حكمت بهشت است و تو باب آنى. غرض اين كه: دين و علم اين كه معارض يكديگر نيستند بلكه معاضد يكديگرند. ۳. در كجا (يا در چه صورت) ممكن است بين علم و دين تعارض پيدا شود؟ ممكن است برخى از دانستني‌ها كه نه در متن تعيّش و تمدّن انسانى ضرورى باشد، و نه در معرفت به اسرار و حقايق دين دخيل؛ و آگاهى بدان جز تباهى و اتلاف سرمايه زندگانى و زيان به سعادت جاويدانى نيست، از ديدگاه نورانى دين الهى منفور و مطرود باشد، چنان كه برخى از خوراكي‌ها و نوشيدني‌ها مانند مردار و مى كه دين از خوردن آنها منع فرموده است. ۴. در گذشته زمينه‏‌هاى پيدايش تعارض بين اين دو چه بوده است؟ پاسخ اين پرسش به دو وجه است: يك وجه آن همان پاسخ از پرسش سوم است. وجه دوم آن اين كه برخى از پيشينيان به نام «اصحاب معارف» بر اين پندار ناهنجار بودند كه نيازى به نبوّت و شريعت نيست، و مى‏‌گفتند: گفتار مدّعى نبوّت آيا موافق با عقل است و يا مخالف با آن است؟ اگر مخالف با آن است مسموع نيست، و اگر موافق با آن است عقل خود حاكم است، پس نيازى به پيامبر و دين و شريعت نيست. و لكن اين پندار سخت سست و از بيخ نادرست است و فقط بهانه و دست‏‌آويزى براى فرار از تكليف است، چه اين كه عقل بشر از ادراك كنه خواص‏ اشياء متعلق به افعال مكلّفين و جعل قانون متكفّل سعادت انسان ناتوان است، و جز منطق وحى هيچ‌كس نمى‏‌تواند عهده‏‌دار تشريع شريعت براى انسان بوده باشد؛ آرى ممكن است كه پس از آمدن شريعت إلهى، به برخى از اسرار احكام آن پى برد و يا به بعضى از وجوه استحسانى آن آشنا شود به تفصيلى كه در كتب كلامى اصيل معنون است. محض آگاهى عرض مى‌‏شود كه از «اصحاب معارف» معناى لغوى و مفاد تعبير محاوراتى آن ملحوظ نيست، چنان كه در عرف كسى را وصف مى‏‌كنند و مى‏‌گويند فلانى از ارباب عقول و از اصحاب معارف است؛ بلكه مراد از «اصحاب معارف» معناى اصطلاحى آن منظور است چه اين كه «اصحاب معارف» در تعبير و اصطلاح متكلّمان و مفسّران گروهى خاص‌‏اند كه مانند براهمه منكر وحى و نبوت‌‏اند و به همان پندار ناروا و نارسا گويند عقل ما در فهم امور معاش و معاد مستقل است. مثلا جناب طبرسى در تفسير مجمع البيان در ضمن آيه ۱۰۳ از سوره دوم قرآن كريم: وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ‏ مى‏‌فرمايد: «و في هذه الآية دلالة على بطلان قول اصحاب المعارف لأنّه نفى ذلك العلم عنهم». ۵. نقش دين در رونق گرفتن علم در تمدّن درخشان اسلامى و در غرب چه بوده است؟ در اين كه پيدايش تمدّن عظيم اسلامى، سرمايه ترقى و تعالى غرب در همه شعب معارف شده است جاى انكار هيچ بخرد فرزانه‌‏اى نيست. به عنوان نمونه كه اندكى از بسيار و مشتى از خروار است دو كتاب را يادآور مى‏‌شويم: يكى ميراث اسلام، يا آنچه مغرب زمين به ملل اسلامى مديون است. اين كتاب به قلم سيزده نفر از مستشرقين و استادان دانشگاه‌هاى انگلستان نوشته شده است، و به ترجمه و مقدمه فارسى آقايان مصطفى علم و سعيد نفيسى در ايران به طبع رسيده است. مؤلف آن «آلفرد گيوم» در آغاز مقدمه آن گويد: كتاب ميراث اسلام در جستجوى آن دسته از اصول علمى، صنعتى، فرهنگى، و معنوى اروپا است كه از دنياى اسلامى أخذ شده و از جهان عربى مشرق سرچشمه گرفته است ... همين مذهب اسلام و امپراطورى بزرگ اسلامى بوده است كه علوم و صنايع ملل گوناگون را با يكديگر تركيب و آن را به صورت كامل و زيبايى به جهان علم و صنعت اهدا كرده است .... و از اين گونه اعترافات صادقانه در كتاب يادشده از نويسندگان آن بسيار است. كتاب دوم به نام علوم اسلامى و نقش آن در تحوّل علمى جهان آلدوميه‏لى است كه به ترجمه فارسى آقايان محمد رضا شجاع رضوى، و دكتر اسد الله علوى، به اهتمام بنياد پژوهشهاى آستان قدس رضوى به طبع رسيده است. و نظير دو كتاب يادشده، كتب و مقالات بسيارى از اصحاب قلم و ارباب دانش و بينش نوشته شده است، و اكنون به چند سطرى از گفتار استاد عزيزم حضرت علّامه شعرانى (رضوان اللّه عليه) تحت عنوان «تأثير قرآن در پيدايش تمدّن عظيم اسلامى» تمسّك و تبرّك مى‏‌جويم: آن كه تاريخ خوانده است و بر احوال امم گذشته آگاه گرديده داند كه تا زمان پيدايش يونان هيچ قومى بدان پايه از علم نرسيدند و آن تمدّن نيافتند، و آنها كه پيش از يونان بودند همه در علم و تمدّن پست‌‏تر از آنان بودند، و اندكى پيش از اسكندر علماء و حكماء در يونان بسيار شدند چون سقراط و افلاطون. و اسكندر كه عالم را بگرفت علم و زبان يونانى را در جهان منتشر كرد و مردم را از آن بهره‏مند ساخت، تا هزار سال زبان يونانى زبان علمى جهان بود و دانشمندان بدان زبان علم مى‌‏آموختند و كتاب مى‌‏نوشتند هر چند خود يونانى نبودند حتى پيروان حضرت مسيح (عليه السلام) تاريخ آن حضرت را كه انجيل نام دارد به زبان يونانى نوشتند، و لفظ انجيل هم كلمه يونانى است به معنى مژده، با آن كه هم خود آنها و هم حضرت عيسى (عليه السلام) زبانشان عبرى بود. هزار سال پس از اسكندر حضرت خاتم انبياء محمد بن عبد الله (صلوات اللّه عليه) ظهور كرد و قرآن را به عربى آورد و اوضاع جهان دگرگون شد، زبان عربى جاى‏ زبان يونانى را گرفت و از آن درگذشت و مسلمانان علوم يونانى را گرفتند و چندين برابر بر آن افزودند و اين مقام كه زبان عربى در جهان يافت و علومى كه به اين زبان نوشته شد هيچ زبانى قبل از آن اين مقام نيافت. در تواريخ آمده است كه كتابخانه اسكندريّه در مصر بزرگترين كتابخانه دنياى قديم بود محتوى بر علوم يونانى و بيست و پنج هزار جلد كتاب داشت اما به عهد اسلام كتابخانه مسلمانان بر يك ميليون شامل بود. جرجى زيدان در تاريخ تمدّن اسلام و تاريخ آداب اللغه گويد: دو خليفه فاطمى مصر عزيز بالله (365- 386)، و حاكم بامر الله (386- 411) در مصر كتابخانه‏‌ها انشاء كردند مشتمل بر نزديك يك ميليون كتاب يعنى چهل برابر كتابخانه يونانيان در اسكندريه. كتابخانه‏‌هاى بزرگ در مصر و عراق و اندلس و غير آن بسيار بود هر يك مشتمل بر صدها هزار جلد، و ابواب آن براى طالبان علم و مطالعه كنندگان باز بود. پس آثار دانش عربى چهل برابر بيش از يونان بود. در علم ادب و اخلاق و موعظه و فقه و سياست مدن و جغرافيا، يونانيان كتاب داشتند اما با كتب عربى قابل مقايسه نيست نه از جهت كثرت و نه تحقيق ... در رياضى خصوصا حساب و جبر و مقابله و هيئت و نجوم مسلمانان بر يونانيان تفوّق عظيم داشتند ... و اينها همه از بركت قرآن است و ما اين سخن را به گزاف نگوييم كه تجربه و تاريخ بر آن گواه است. و چون در قرآن براى نماز امر به تحصيل وقت و قبله شده بود، مسلمانان ناچار گشتند براى تعيين سمت قبله بلد و اوقات نماز هيئت و نجوم بياموزند، و هيئت و نجوم آنان را به ساير شعب رياضى محتاج ساخت، و قوانين ميراث و فرائض چون در اسلام حساب پيچيده دارد آنان را به آموختن علم حساب واداشت، و براى زكات و خراج به مساحت اراضى و علم حساب پرداختند، و جهاد و حج راه جهان‏گردى و سياحت به روى آنها بگشود و اطلاع بر احوال امم مختلفه و كشورهاى جهان يافتند و كتب جغرافيا و امثال آن را نوشتند. و چون در قرآن از تقليد آباء و اجداد نهى كرده است و دعوت به دين حق و تحقيق ادلّه را واجب فرموده و مخالفين اسلام و منكرين اديان پيوسته در احتجاج با مسلمانان بودند مسلمانان هم مجبور شدند با آنان از راه استدلال مباحثه كنند و از اين رو بر اقوال حكماى يونان و غير آنان آگاه گشتند و طريقه استدلال و منطق آموختند، و هكذا چون دقت كنى و نيك بنگرى همه علوم را به بركت قرآن آموختند ... و پس از اين ثابت مى‌‏كنيم كه تمدّن و علوم فرنگى دنباله همان علوم اسلامى است و از مسيحيّت ناشى نشده است. اين بود كلام مورد نظر استاد علامه شعرانى (أنار اللّه برهانه) كه از كتاب ارزشمند و گرانقدر آن جناب به نام راه سعادت به اختصار نقل كرده‏ايم. ۶. آيا «علم دينى» امكان دارد؟ فهم داعى از عبارت سؤال اين است كه آيا انسانها مى‌‏توانند به اسرار احكام و ديگر فرموده‏‌هاى دين الهى آگاه شوند؟ در پاسخ آن گوييم: همان گونه كه كتاب تكوينى- أعنى نظام هستى- براساس علم و حكمت است كه «عالم يعنى علم انباشته روى هم»، كتاب تدوينى اعنى قرآن كريم نيز به مثابت كتاب تكوينى است كه عين علم و محض حقيقت است. مثلا همه احكام واجبات متضمّن مصالح‏اند، و همه محرّمات را مفاسدى است. احكام دين از اول كتاب طهارت تا آخر كتاب ديات بر مبناى علل و اسباب‏‌اند. از خوردن غوره و آب آن، و انگور و شيره و سركه و كشمش آن منع و نهى نفرموده است، ولى از شرب خمر آن چون مفاسد و مضارّ آن بسيار است امر به اجتناب فرموده است كه‏ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِي الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ وَ يَصُدَّكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ. «1» ______________________________(1)- مائده، آيه 93 و 94. جوامع روايى كه تراث علمى صادر بيت وحى و عصمت‌‏اند، و در حقيقت تفسير انفسى قرآن كريم‌‏اند، بيانگر بسيارى از اسرار احكام و آداب دين‌‏اند، و اشارات و راهنمايي‌هايى دارند كه سرمايه تحقيق پژوهشگر دينى‌‏اند. كتاب علل الشرائع جناب شيخ صدوق در ۶۴۷ باب، و كتاب ديگرش به نام معانى الاخبار در ۴۲۶ باب، نمونه‌‏اى از اين حكم حكيم‌‏اند. مثلا إمام الكلّ فى الكلّ حضرت امير المؤمنين على (عليه السلام) در بيان سرّى از اسرار تكوينى فرموده است: ليس شى‏ء تغيب أذناه إلّا و هو يبيض، و ليس شى‏ء تظهر أذناه إلّا و هو يلد. (عيون الأخبار ابن قتيبه دينورى، ج 2، ص 88). يعنى هر جاندارى كه گوشهاى او برآمده نيست تخم مى‏‌گذارد، و هر جاندارى كه گوش‏هاى او برآمده است بچه مى‌‏زايد. چنان كه مار و سوسمار و ماهى و مارماهى و باخه و اكثر پرندگان كه گوش آنها به سر آنها چسبيده است و لاله ندارد تخم مى‏‌نهند؛ و انسان و آهو و اسب و شتر و شير و شب‏پره كه گوش آنها برآمده است و لاله دارد بچه مى‏‌آورند. از خانمى بزرگوار كه نويسنده و دانش‌‏پژوه بوده است و با عزم و اراده و همّتى شگفت در پى تحقيق اين موضوع مهمّ برآمده است يادى شود، و آن اين كه فاضل قاجار فرهاد ميرزا در كتاب شريف زنبيل (ط ۱، ص ۱۴) گويد: «از مجلس امير كمال الدين حسين فنائى نقل شد: حضرت صادق (عليه السلام) از امّ جابر پرسيد كه در چه كارى؟ عرض كرد كه مى‏‌خواهم تحقيق كنم از چرنده و پرنده كدام بيضه مى‌‏نهند و كدام بچه مى‌‏آورند؟ فرمود كه احتياج به اين مقدار فكر نيست، بنويس كه گوش هر حيوانى كه مرتفع است بچه مى‏‌آورد، و هر كدام كه منخفض است بيضه مى‌‏نهد ذلِكَ تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ.* باز با آن كه پرنده است و گوش او منخفض و به سر او چسبيده بيضه مى‌‏نهد. سلحفات كه چرنده است چون بدين منوال است بيضه مى‏‌نهد. و گوش خفاش‏ چون مرتفع است و به سر او چسبيده نيست بچه مى‏‌آورد». محض آگاهى عرض مى‌‏شود كه جناب شيخ رئيس ابو على سينا در اول مقاله پنجم حيوان شفاء (ط ۱، رحلى، چاپ سنگى، ص ۴۰۳) فرموده است: «ليس شى‏ء ممّا له رجلان يلد حيوانا إلّا الإنسان وحده» يعنى هيچ جاندار دو پا بچه نمى‌‏آورد مگر انسان فقط. بدين معنى كه حيوانات دو پا به جز انسان هم تخم مى‌‏نهند و تنها انسان است كه بچه مى‏‌آورد. و دانسته شد كه اين سخن به اطلاق درست نيست زيرا كه خفّاش از جانداران دوپاست و بچه مى‌‏آورد؛ اما آن ضابطه‌‏اى كه از امام معصوم نقل كرده‌‏ايم به تمام و كمال است. به موضوع بحث برمى‏‌گرديم و گوييم: به عنوان نمونه در بيان سرّى از اسرار تكوينى، مطلب مذكور گفته آمد؛ اكنون در بيان سرّى از اسرار تشريعى باز به عنوان نمونه گوييم: از معصوم (عليه السلام) سؤال شده است هر گاه كسى تخمى در اجمه- يعنى در بيشه- يافته است، و يا تخم پرنده آبى يافته است. و نمى‏‌داند كه تخم حيوان حلال گوشت است تا خوردن آن جايز باشد و يا تخم حيوان حرام گوشت است كه خوردن آن حرام باشد، به چه نشانه داند كه تخم حلال گوشت يا حرام گوشت است؟ در جواب فرموده است: هر تخمى كه دو طرف آن يكسان است از حرام گوشت است، و اگر مثل تخم مرغ خانگى است كه يكطرف آن پهن است- يعنى مخروطى است- آن تخم حيوان حلال گوشت است. چند روايت در اين موضوع در جزء يازدهم وافى فيض از كافى و تهذيب ذكر شده است (وافى، چاپ رحلى، ج ۳، ص ۱۵). تخم مار دراز و هر دو طرف آن يكسان است، و تخم باخه گرد است و از همه جانب يكسان است، و هر دو حرام گوشت‌‏اند. و تخم كبك و كبوتر و گنجشك و مرغ خانگى مخروطى است كه يك طرف پهن و جانب ديگر آن كشيده است و اينها حلال گوشت‌‏اند. پرنده تميزخوار تخم آن به خوبى مخروطى است. و پرنده حلال گوشتى كه مانند اردك از خوردن لجن خوددارى نمى‏‌كند، تخم آن اگر چه مخروطى است و لكن در حدّ تخم پرندگان تميزخوار به خوبى مخروطى نيست. در امثال اين مسائل اگرچه در كتب فقهى قيل و قال شده است، و لكن غرض داعى اين است كه در پيرامون موضع سؤال مذكور: «آيا علم دينى امكان دارد؟» همه احكام تشريعى مبتنى بر اسباب و علل تكوينى‏‌اند كه در جوامع روايى بدانها راهنمايى شده است؛ و در كتب علماى دين نيز اسرار بسيارى از مسائل كه اكثر آنها صورت استحسانى دارد گفته آمد كه باز براى تحقيق ديگران راه گشايند. و دين مانع از فحص و تحقيق نشده است بلكه بدان حثّ و ترغيب فرموده است كه علينا أن نلقى إليكم الاصول و عليكم أن تفرّعوا. اين فرموده امام محمّد باقر و امام جعفر صادق (عليهما السلام) است و در مادّه لغت «فرع» مجمع البحرين طريحى مذكور است. يعنى بر ما است كه به شما اصول را- كه امّهات و قواعد و ضوابط‌اند- إلقا كنيم، و بر شما است كه اجتهاد كنيد و از آنها فروع را استنباط نماييد. در صحف عرفانى اصيل اسلامى مثل مصباح الانس علامه ابن فنارى معنون است كه تشريعيّات از متن تكوينيّات برخاسته‏‌اند. و به عبارت شيوا و رساى شيخ رئيس ابو على سينا در دانشنامه علائى: «به هر نادانسته راهى است كه به وى دانسته مى‌‏شود». ۷. آيا علم مى‏‌تواند از دين به كلّى مستغنى باشد؟ بعضى از علوم مانند علم به برخى از حرف و صنايع و نظائر آنها كه انسانها براى آسايش و تعيّش و بهزيستى بدانها دست مى‌‏يابند، شايد بتوان گفت كه دخلى به دين ندارند؛ مگر اين كه درباره آلات و اجزاى آنها از حيث طهارت و نجاست، و حلّيت و حرمت؛ و يا از حيث اهداف و غايات صنعت آنها به دين ارتباط پيدا كنند، كيف كان قرآن پايه و قاعده مدينه فاضله انسانى است و نگاهدار حدّ آدمى و موجب سعادت جاويدانى اوست، لذا هيچ‌يك از ارباب حرف و صنايع- و ديگر آحاد بشر مطلقا در هر كار و شغل و هنر و صنعتى- از آن مستغنى نيست. ۸. آيا مى‌‏توان حوزه‏‌هاى علم و دين را به كلّى از يكديگر تفكيك كرد؟ همان‏گونه كه در پاسخ پرسش نخستين گفته‌‏ايم دين مبين اسلام محض علم و عين صواب است، و قرآن كريم منطق حق تعالى و فصل خطاب است. و يك عالم كامل دينى كسى است كه در بسيارى از علوم مربوط به متن دين مجتهد و استاد باشد چنان‏كه بيوگرافى دانشمندان بزرگ دينى و آثار علمى آنان هر يك گواهى راستين است. و علومى كه يك عالم دينى كامل بايد دارا باشد در كتب علماى دين گفته آمد. اسلام نه اين كه با علوم و صنايع موجب ترقّى و تعالى مدينه فاضله انسانى و اسباب و وسايل تعيّش و بهزيستى اجتماع مخالف نيست بلكه موافق و مؤيّد و مشوّق است، چنان‏كه مدينه فاضله فارابى، و صحف كريمه ديگر دانشمندان بزرگ اسلام در اين موضوع هر يك شاهد صادق است؛ و تفوّه به تفكيك از توهّمى موهون است. حضرت استاد عزيز آقاى دكتر گلشنى؛ با ارائه ارادت و سلام مجدّد عرض مى‏‌شود: «سؤالهاى بسيار حساب‏‌شده‌‏اى كه آن جناب از زبان ديگران تقرير و تحرير كرده است هر يك موضوع رساله يا كتابى است، جز اين كه كثرت مشاغل و وفور مشاكل ايجاب كرده‏‌اند كه قلم را از رفتار و گفتارش بازدارم. توفيقات بيش از پيش سركار عالى را در راه خدمت به قرآن و اهل آن از فيّاض على الإطلاق مسألت مى‌‏نمايم. قم- ارادتمند صميمى، حسن حسن‏زاده آملى ۱۲ رجب ۱۴۱۷ ه ق ۴/ ۰۹/ ۱۳۷۵ ه ش‏
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اجازه بدهید که در این‌جا و اکنون ما ورود به این مسائل با این وسعت و با این فرصت کم، نداشته‌باشیم. موفق باشید

29643

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد عزیز: خدا قوت. سوال بنده اینه: از نظر شیعه چه شد که دین بوجود آمد؟ یا بهتر بگم از نظر شیعه مبدا و منشا پیدایش دین چیه؟ آیا کتاب یا جزوه ای در این باره سراغ دارید که بتونه کمک کنه تا جواب این سوال رو پیدا کنم؟ با تشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: فکر می‌کنم کتاب «مبانی نظری نبوت و امامت» و کتاب «چه نیازی به نبیّ» که روی سایت هست، جوابگو باشد. موفق باشید

http://lobolmizan.ir/book/1382

http://lobolmizan.ir/book/1383

29477

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام مجدد: کتابهای جوان و انتخاب بزرگ، ده نکته، آشتی با خدا، معاد بازگشت به، از برهان تا عرفان، واسطه ی فیض رو با مباحثش دنبال کردم، برای مبحث بعدی چی پیشنهادی میدین؟ خودم علاقه دارم معرفت نفس والحشرو که تدریس کردین دنبال کنم. چه مباحثی باید دنبال کنم تا مقدمه بشه؟ آیا همین ها که دنبال کردم کافیه و اگر کافیه کجا میتونم تدریس معرفت نفس والحشرتون رو گیر بیارم؟ خدا قوتتون بده سایتون مستدام.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با مطالعه‌ی کتاب «معاد» اگر با صوت، مطلب را دنبال کرده باشید بسیاری از مباحث «معرفت نفس و حشر» را یافته‌اید. سی‌دی‌ کتاب «معرفت نفس و حسر» را می‌توانید از جناب حاج آقا نظری بگیرید. در ضمن با حاج آقا نظری در مورد ادامه‌ی فصوص هم می‌توانید فکرکنید. موفق باشید

28665
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: ببخشید استاد، آیا همزاد داشتن انسان از جن و پری درست است؟ بنظر خودم خرافات هست ولی مطمئن نیستم. ممنون از شما. التماس دعا
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نظر خودتان درست است. روزگار را تماشا کن! عده‌ای خدایی را که این‌همه در جان جهان حاضر است، منکر می‌شوند و عده‌ای اموری را که هیچ واقعیت خارجی ندارد، جستجو می‌کنند پیدا شود! موفق باشید

28226
متن پرسش
سلام استاد عزیزم: موسسه انشا که در اصفهان فعال هست در تهران ادبستان تاسیس کرده است. پسرم امسال پیش دبستانی می‌رود آنجا ثبت‌نام کرده ام. و خودم تقاضا داده ام در دخترانه کار کنم. البته گفته اند دوره ای را باید کارورزی و آموزش داشته باشم. یک دختر کوچک هم دارم که می‌توانم با خودم ببرم. برای بچه های کادر هم مراقب دارند هم به سختگیری نمی‌کنند اگر سراغ مادر بیاید. حقیقتش هم می‌خواهم وارد این فضای تعلیم تربیت شوم و با کار کردن خودم را رشد بدهم در این عرصه و موثر واقع شوم ان شاءالله و هم کمک به هزینه های آموزشی بچه ها فراهم کرده باشم. همسرم که با کارهای دشوار بیرون از خانه موافق نبودند با این کار موافقند خدا رو شکر. ولی از کار بیرون خانه و تاثیر منفی داشتن آن روی بچه ها باز می‌ترسم. با توجه به اینکه لااقل دو بچه دیگر هم ان شاءالله می‌خواهم. ممنون می‌شوم راهنماییم کنید آیا ورود به چنین عرصه ای را مناسب می‌بینید؟ البته من فوق مهندسی از بهترین دانشگاهها را به لطف خدا دارم. و دوره های تربیتی زیادی را در این مدت خانه دار بوده ام گذرانده ام. اما همیشه برای فعالیت بیرون از منزل نگرانم نکند بچه ها و همسر آسیب ببینند.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: تاریخی که در آن قرار دارید تاریخ حضور در جهان است، در عین خلوت با معنویات. یعنی دست در کار، ولی دل با یار، تا متهم نشویم که ما رُهبانیت پیشه کرده‌ایم. موفق باشید

27016
متن پرسش
با سلام خدمت استاد گرامی: ضمن تبریک اعیاد ماه رجب و شعبان. استاد نظر شما در این ایام (کرونایی) و فرصت تعطیلات که ایجاد شده است و نحوه مواجهه و استفاده از این فرصت در مقابل برخی برنامه های سخیف مثل مجموعه پایتخت و ...چیست؟ متاسفانه در این ایام موسیقی ها و خوانندگی در تلویزیون به بهانه شاد کردن مردم زیاد شده است. آیا مجموعه هایی نظیر پایتخت و شوخی های زننده و بی معنی به این بهانه که سلایق مختلف است و در این ایام باید شادی ایجاد کرد درست است؟ با توجه به مطلب تبسم و حکمت این طور برنامه ها مصداق دلقک بازی نیست؟ در این فضا که باید ارتباط با خدا بیشتر شود اما مردم را به سمت سرگرمی سوق دادن نتیجه مطلوب دارد؟ جایگاه این نوع برنامه ها در مواجهه با ایجاد تمدن بزرگ اسلامی کجاست و ما در مقابل هوشیار کردن دوستان مذهبی و بسیجی در برابر این گونه طنز ها و برنامه ها چطور باید عمل کنیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: بنده نیز با شما همراه و هم‌نظرم. زیرا اگر مردم متوجه‌ی حضور خدا و سنت‌های الهی ننماییم، در مسائلی که در هر حال بنا به سنت‌های الهی پیش می‌آید، کم می‌آورند و به جای نشان‌دادن صبر در مصائب، گرفتار بحران و بی‌قراری می‌گردند. موفق باشید

26853

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: از شما سوال پرسیده شده بود که چگونه اسلام با وجود ثبات احکام با تغییر و تحول مقتضیات زمان می خواند و شما با مثلی از نفس ناطقه به آن جواب دادید. من ابهام هنوز برایم هست که واقعا اسلام با وجود عدم تغییر احکام و اینکه روایت داریم حلال و حرام الهی تا یوم القیامه حلال و حرام بودنشان ثابت است، چگونه با نیازهای متغیر می تواند هماهنگ شود؟ آیا می شود گفت آموزه های اسلام به نحوی است که به بشر کمک می کند تا در هر عصر بدون نفی و عدم رعایت حدود الهی و اصول توحیدی، ظرفیت های جدید هر عصر را درست درک کند و آنها را جهت تحقق شرایع دینی بکار گیرد و استحاله در نظام توحیدی کند مثل کاری که شهید آوینی می فرمایند باید با سینما و مستند شود و بایستی از آنها به نحوی بهره برد تا در عین استفاده از تکنیک های ارتباط رسانه ای به نحوه ای برنامه ریزی کنیم که شاهد تحقق آموزه های هنر اسلامی و بحث نشان دادن فطرت قدسی انسان حتی در همین رسانه ها و هنر جدید باشیم؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: همین‌طور است. زیرا اصولی داریم لایتغیر که نوامیس عالم وجودند و در متن آن اصول، می‌توان در هر زمانی در رابطه با مسائل آن زمان انعطاف به خرج داد. موفق باشید

25971

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و درود: بنده قبل از فوت یکی از علما با ایشان در ارتباط بودم و بعد از فوت ایشان هر دفعه به مزار ایشون می رفتم همان روز و یا چند روز بعد ایشان رو به خواب می دیدم ولی یک شب علاوه بر اینکه خواب ایشون رو دیدم در حالیکه بین خواب و بیدار بودم و فقط چشمم بسته بود (خواب خیلی سبک) ولی گوشم صدا رو می شنید ایشان از پشت سر وارد اتاق شدن ود درگوشم مطلبی رو تذکر دادن که نباید فلان کار رو انجام بدم به حالتی که گرمای دهان ایشان رو حس کردم مثل اینکه یک شخص زنده در گوش انسان صحبت میکنن. آیا این توهم بوده یا حالت خاصی بوده و اگه حالت خاصی بوده اسم این حالت چیست و بفرمایید چطور میشه این حالت رو تقویت کرد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: چرا تصور کنیم آن حالت، توهّم است؟ آن عالِم بزرگوار مأموریتی داشتند، دستِ شما نیست که آن حالت را تقویت کنید. ارادتِ خود را نسبت به ایشان ادامه دهید، خودشان در حدّی که لازم است کمک می‌کنند. موفق باشید

25244
متن پرسش
سلام علیکم استاد عزیز: در خصوص هدیه دادن یا انجام دادن عمل مستحبی بصورت نیابت به اموات و اهل البیت (َع) کدام یک برتر هستش، هدیه کردن ثواب بهتر است یا به نیابت انجام دادن؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: با توجه به این‌که در متون دینی داریم که وقتی بعد از زیارت امام نماز می‌گذاریم اظهار داریم: «صلّیتُ هاتین رکعتین هدیة منی» به نظرم بهتر است اعمال مستحبی را هدیه کنیم. موفق باشید

25057
متن پرسش
سلام من وقت ملاقات میخوام.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: غیر از ارتباط از طریق سایت، برایم مقدور نیست که در خدمت عزیزان باشم. موفق باشید

25049

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با سلام و حمد بر نعم بیکران او و امید برترین تجلیات برای جنابعالی خداوند صدرا و صدراییان از جمله شما رو مورد رحمت خاص خودش قرار بده. برای بار دوم است که مجموعه آثارتان را به لطف خدا شروع به مطالعه کردم. این ایام کربلا مبارزه با پوچی ها را به لطف خدا مطالعه می کنم. استاد بزرگوار! آنقدر کنار پاراگرافها کلمه احسنت را نوشتم و آنقدر در این صد صفحه پایانی به وجد می آیم که خواستم ویژه تشکر کنم از خدمت شما! خدا شما و همه محققین از عرفای عصر اخیر رو حفظ کنه. ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید ان شاءالله. در پناه امام عصر باشید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: إن‌شاءاللّه به نور حضرت مهدی «عجل‌اللّه‌تعالی‌فرجه» راهی بس متعالی در مقابل‌مان گشوده شود تا قطره‌ای از اقیانوس اسرار کربلا برایمان پیش آید. موفق باشید

24877

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: پدرم پارسال مبتلا به سرطان شدند و به رحمت خدا رفتند. مادرم هم چند سال است مبتلا به سرطان هستند و بیماریشون شدت گرفته. از هر دوشون خیلی مراقبت کردم. این باعث شده توی چشم اطرافیان خیلی عزیز بشم و همش ازم تعریف می کنند. خیلی می ترسم با تعریف های اونا نفسانیتم تکون بخوره و خدای نکرده فکر کنم کار مهمی کردم. هر چی ام من بیشتر فروتنی می کنم تعریف و تمجید اونا بیشتر شدت می گیره. انگار اوضاع بدتر میشه. می ترسم از چشم خدا بیفتم. چکار کنم که این اتفاق برام نیفته؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: شما بیشتر نظر به وظیفه‌ای که نسبت به والدین داشتید، بیندازید، نه نظر به تمجید و تعریف افراد. موفق باشید

35065

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

سلام علیکم: ۱. آقای فاطمی نیا فرمودند: آقا مقدس نباشید، مقدس هارو نمیخرن، مشتی ها رو میخرن. سر بسته بگم؛ افعال نجاتتون نمیدن، صفات نجاتتون میدن. ۲. استاد در رابطه با هویت انسانی و طلبگی رجوعاتی بفرمایید ۳. بنده یک شخصیتی دارم که اهل حرف نیستم به خصوص که اطرافیان حرف مغز داری ندارند و به حرف های روز مره و سبک مشغولند، بسیار حساسم و جویای عقل و به همین جهت زیاد فکر می‌کنم، انقدر مشغول فکر و مطالعه و هدف و... هستم که اصلاً فرصت اینکه بخوام به رفاقت های سطحی بپردازم، ندارم. یه دوستی می‌گفت رفاقت بر روی هدف مشترک شکل میگیره. می‌خواستم بدونم ضرورت دوستی چی هست؟ در شرایطی که دوستی جز لغو گذرانی نیست و از طرفی ندرتاً پیش میاد که احساس تنهایی و نیاز به تعامل برایم اذیت کننده می‌شود ( نمی دانم می توانم منظورم را برسانم یا نه) آیا جز اینست که انسان باید نسبت به آگاهی های خود تلاش کند و برنامه ریزی کند و در این مسیر هر چه پیش راه آمده را بپذیرد و اکنون که موقع دوستی و رفاقت نیست بیخود، خود را خسته نکند؟

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: این که فعلاً خداوند میل شما را به مطالعه و عمق بخشیدن به عقایدتان سوق داده است، جای شکر دارد و نباید کوتاهی کرد و از آن طرف چنانچه شرایطی پیش آید که در جمع دوستان متوجه نکاتی شوید که نیاز است در مورد آن ها نیز فکر کنید، آن جمع و آن حضور را به فال نیک بگیرید و یا اگر پیش آمد که با افرادی روبرو باشید جهت رشد معرفتی آن ها، آن را نیز باید به فال نیک گرفت و میدانی دانست برای رشد شخصیت خودتان. موفق باشید

34023
متن پرسش

سلام استاد: در پاسخ سوال دوستی درباره ماجرای ایذه مطالبی فرمودین. یک مورد سخنان نماینده سابق ایذه در برنامه زنده خبری رو دقت کنید https://static0.jamaran.news/mediav2/18akCLDSJe2L/dmlkZW8tbWVkaXVtLm00dg,,/%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4+%D9%BE%D9%88%D8%B1.mp4 متاسفانه رسانه ها و بظاهر مدافعین انقلاب میان می گن این زن چون یک پیج خبری خارجی رو فالو می کرده اومده خانواده رو به کشتن داده برای کشته سازی یا از این دست حرف های احمقانه، این ها کجا طرفداران حق و حقیقت هستند؟ مردم صدها بار بیشتر از این خطای پلیس از دورغ های مسئولین با نام اسلام بیزار هستند من نظرم این است که این مردم معترض، از اغلب شماها و مسئولین انقلابی تر هستند. اونها تحمل دروغ ها از مسئولین رو ندارند، نمی توانند قبول کنند حکومتی با نام اسلام دروغ بگه، ولی برای شما موضوع بسیار ساده ای است 

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عنایت داشته باشید که در فضای فتنه آنچه باید مدّ نظر باشد، حفظ نظام است حتی اگر در این موارد خطایی صورت گرفته باشد، به این معنا نیست که کلیت جریان نیروی انتظامی و مدافعین امنیت زیر سؤال برد. بحث در اعتراض و معترضین نیست، بحث در اغتشاش و به هم زدن امنیت کشور و نظام است. خارج از شهادت کیان پیرفلک که مسئولان مربوطه در حال بررسی کامل آن هستند و نباید به راحتی یک نگاه را از بقیه نگاه‌ها برجسته کرد، ولی در کلیت اغتشاشات پیش‌آمده و تقابلی که باید با آن‌ها بشود، در فقه اسلامی قاعده‌ای داریم به نام : «لو تترس الکفّار بالمسلمین»، یعنی هرگاه کفار با مسلمین در حال جنگ باشند و تعدادی از مسلمانان را به اسارت بگیرند و اسرای مسلمان را در صف مقدم جبهه قرار ‌بدهند، تا مسلمانان به خاطر آنان نتوانند به سوی کفار تیر اندازی کنند،‌ به این می‌گویند: «تترس»، در این موارد می‌فرمایند نباید برای رعایت آن مسلمانان که اسیر شده‌اند امکان پیروزی کفار را فراهم کرد. وظیفه جبهه اسلامی آن است که به جبهه دشمن حمله کند ولو آن مسلمانان عزیز اسیر شهید شوند. این قاعده حکایت از آن دارد که ما چاره‌ای نداریم که در این نوع مواجهه‌ها در مقابل جبهه دشمن برخورد جدّی و محکم داشته باشیم ولو این‌که ناخواسته عده‌ای بی‌گناه در این تقابل شهید شوند. این روحیه، روحیه واقع‌بینی است که آزاد از عواطف جزیی به کلیت جامعه اسلامی و مصالح مسلمین می‌اندیشد. موفق باشید

33712
متن پرسش

بگذارید در جمع از 'من' بگویم منی که خود را مدیون انقلاب اسلامی می‌دانم و بخداوندی خدا از اول عمر هیچ نبودم مگر آنکه محبت های خدا و اولیاء خدا مرا با انقلاب اسلامی (چه آگاها و چه ناآگاه) قدم قدم راه برد و چه شب هایی که از میزان رنجش و خامی روح و پوچی زمانه ای که از شکم آن روح مخدوش مرده و سیاهِ مغرور بودم رنج بردم و چه روزهایی که می‌گفتم چرا باز پس روز شد، و هرکجای این دنیا قدم می‌گذاشتم جز رنج و جز احساساتِ پوچ و یا حتی خوبِ اسلامی اما سطحی نمیافتم و در خود رنجی را که بعدا فهمیدم رنج دوری از عوالم مختلف جانیست که هنوز به جای درست خود نرسیده بود. هیچ وقت نتوانستم هیچ انتخابی شبیه انتخابات تمام مردم دنیا بکنم و از این رو مرا نا امید می‌خواندند و اگر کسی دستم را می‌خواست بگیرد و به سمت خود ببرد بسیار نمی‌پذیرفتم و اگر کمی با آن قدم بر می‌داشتم بسرعت پایان پوچش را می‌دیدم؛ در خانه اما با خانواده ای روبرو بودم که انقلابی بود اما هنوز بشر جدید را آنطور که باید نمی‌توانست بفهمد (که البته این بجز محبت های آنهاست که به توان خود بر من داشتند و امیدوارِ جدی ام که خدا به آنها حیات بزرگ طیبه ای عطا می کنند ان‌شاء الله) پس در آن هم غربت داشتم و بیشترین غربت نزد خودم بود! گاها آنقدر امید را دور می‌دیدم که به سرگرمی هایی چون موسیقی و فیلم پناه می‌بردم تا ببینم می‌توانم منی پیدا کنم تا با آن ادامه دهم؟ خیر همه چیز کم و همه چیز را نمی‌خواستم اما امیدی قاطع که نمی‌دانم از کجا مرا به ادامه دادن می‌کشاند تا خودم را نکشم. به هر حال بزرگ تر شدم فهمیدم انقلاب اسلامی چیزیست که هرچه امروز می گویند کم آن است و من تاب کم امروز را نداشتم پس خود را بکلی تقدیم آن کردم ببینم چیزی در آن هست؟ بود، خوب هم بود هرچند هنوز نمیفهمیدمش پس از این زندگی ام عوض شد و دیگر بیشتر با جدیت از زندگی عوام فاصله گرفتم و راهی که باید را درش قرار گرفتم امروز ای مسلمانان والله بدنبال نا امیدی ام به دنبال کفری هستم که از زمین تا تمام آسمانها را فرا گیرد این کفر را در نهایت درجات ایمانی انقلاب اسلامی خواستارم بعد از آنکه فهمیدم «من» هرچه خواستم من نبودم و خدای انقلاب اسلامی بوده است، بعد از آنکه رنج های جوانانی را می‌بینم که به سختی بدنبال زندگی توحیدی هستند اما در فراغ آنند و گریه ام را در می آورد که با این کفر بدانم وای بر منی که دوست دارِ آنهایم بس ناتوان و دروغ گویی بیش نیستم. بعد از آن کفر اساسی بایدم که والله کافری از این همه نور و بالحق زیستنی که «من» در خود حس می کنم خواهشیست که عاجزانه از خدا! خدایی که منِ عاجز ناتوانم برای خود دعایی از نزدش برای آن امر شدنم هم بخواهم. خدایی که خود، خود است و نه من داعی و او مستجاب کننده. آه این خواهش چه بسیار دور و چه غیر قابل تصرف و غیر قابل فهم و غیر قابل رسیدن برای چون منی که با لگد باید آن‌را از آن آروزو هم بیرون بیندازند. در جمع همه شما من خاری پست و ذلیلی آشکار و ناتوانی هستم که حتی دلهای شما اگر بیچارگی اش به غم مبتلا می شود. که ای خدا بس است رنج های بیکران، بس از ادعاها، بس است بهشت، بس است جهنم، بس است خوبی و بدیهای من و بس است من... به خداوندی خدا که اگر کسی جانش را فدای این اسلامِ انقلاب حضرت روح الله کند و تشنه زار باشد دیوانگی اورا فرا می‌گیرد که از سرِ عشقیست که مانند ندارد و چنان سختی هم می‌کشد که عین زندگیست و چنان زندگی می‌کند که برترین آدم های تمام تواریخ خلقت نکرده اند. من نمی‌توانم بگویم بیایید و بچشید چون ناتوانم اما خود از خدای خودتان گمشده خودتان را بخواهید هرکجا بودید و کجا دوست داشتید بگردید اما قانع؟ هیچ وقت نشوید. خدا نگه دارتان.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: آری! حقیقتاً همین است که می‌فرمایید. اگر بخواهم قصه سرگردانی خود را عرض کنم که با حضرت امام و انقلاب اسلامی بالاخره این سرِ سرگردان تا حدّی به سامان آمد، باید مقاله «ای امام» را که قصه پریروز و دیروز و امروزِ بنده می‌باشد، ذیلاً خدمتتان تقدیم نمایم. موفق باشید 

در مقاله «ای امام» در آن‌جا قصه روح جوانی است که در فضای تاریخ پوچی‌ها، نه می‌تواند تسلیم آن‌همه پوچی شود، هرچند که گویا دارد تسلیم می‌شود؛ و نه راهی را می‌یابد که از آن سردی و مرگ نجات یابد. تا این‌که قاصدک خبری از حضور تاریخی امام خمینی آورد. مقاله «ای امام» داستان چنین حضور و گرمایی است که به جوانی مثل بنده از طریق حضرت امام رسید . قصه جوانی که راه طولانی پوچی‌ها را تا رسیدن به خورشید امیدبخشِ امام طی کرده.

ای امام!

بسم الله الرّحمن الرّحيم

«هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد وگرنه آرامتان نمي‌گذارند».[1]

در فروردين سال 1368 بود كه امام‌خميني «رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در پيام خود، نكته‌ی فوق را گوشزد نمودند. اين نوشتار دردِ دلي است با ایشان و در رابطه با آن نکته که فرمودند، تا از اين طريق جايگاه روحي خود و نسلی را که با بنده در قبل و بعد از انقلاب معاصر بودند زمزمه کنم. نوشتن این مقاله به جهت آن‌كه قصّة دل بود، كمي طول كشيد كه متأسفانه با چهاردهم خرداد آن سال و رحلت آن عزيز روبه‌رو شد، رحلتی كه آتش به جان همه‌ی ما زد و با همان جانِ آتش‌گرفته نوشتن ادامه يافت و گويا بيشتر به خود آمده بودم كه امام چه بود و در آن حال به ناتواني قلم براي ارائه‌ی آنچه در سينه است بيشتر پي بردم.

آنچه در روبه‌روي خود داريد، دل‌نوشته و ناله‌ی قلمي است كه گفتني‌هاي زيادي در رابطه با ظهور امام«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» در زندگي خود و مردم كشورش دارد، ولي حتماً عذر بنده را می‌پذیرید كه گفتنِ آنچه جان و دل بدان رسيده ممكن نيست، ولي با این‌همه شما سعي كنيد به بهانه‌ی خواندن اين نوشته، نانوشته‌‌ها را نیز بخوانيد، نانوشته‌هايي كه پس از خواندن اين سطور، از قلب خود مي‌شنويد. چگونه می‌توان شرایطی را توصیف کرد که با حاکمیت فرهنگ مدرنیته افق‌های زندگی را از هر طرف تیره و تار نمود، شرایطی که همه در حال جان‌کندن بودیم، همه‌ی تلاش من آن است که آن جان‌کندن‌ها را توصیف کنم.

انعكاس وَجه آرماني

اي امام! ما بيش از آن‌كه به سوگ تو نشسته باشيم، در ضمير خود يافتيم كه از رویارویی با تمنّای بزرگ خود محروم شدیم. ما درواقع خودِ حقيقي و اصلِ اصيل خود را كه تو انعكاس وَجه آرماني آن بودي، از دست داديم.

قبلاً بيگانه را خودْ پنداشته‌ بوديم و خود را نچشيده بوديم، و تازه داشتيم با دست‌زدن به دامان تو، خود را مي‌يافتيم كه ناگهان دامن از دست ما كشيدي.

به خود آمديم، راستي چه بود؟! چه هست؟ چه بايد باشد؟

به خود آمديم كه راستي چه بود؟!

در سال‌هاي تخته‌بندي خواب، «مرگ» برايمان رهايي و آزادي بود. آري در آن روزهاي سياه؛ «مرگ» آرزوي بلندي شده بود كه مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم.

امروز كه مي‌توانيم سرشار از زندگي باشيم، از آن خفتن سخت دلهره داريم. بر آن خيره‌خيره مي‌نگريم كه دوباره بر ما حمله نكند، دیروز به خفتن عشق مي‌ورزيديم و امروز آن‌ را دشمن مي‌داريم و به ادامه‌دادنی دل بسته‌ایم که هر روزش بهتر از دیروز است، تو ما را با انبیاء و اولیاء همتاریخ کردی.

راستي آن‌هايي كه زندگي را مي‌شناسند، چگونه آن‌همه خفتن را - که بیرون‌افتادگی از تاریخ نور بود- دشمن ندارند؟

ديروز؛ زندگي، قطار روزهاي مسخره و يكنواختي بود كه با زوزه‌ی مرگ به گورستان مي‌رفت و امروز تو زندگي را طوري معني كردي كه زندگي، رودخانه‌های حيات را در رگ‌هايمان جاری کرده و به پريدن از زشتي‌ها و پرواز به سوی خوبی‌ها دعوتمان مي‌نمايد. افقی را بر ما گشودی که همه‌ی امید‌ها یک‌جا در عمق جان ما جای گرفت و راستی زندگی با این‌همه امید و امیدواری چه لطف بزرگی است.

پوچي چقدر آزار‌دهنده بود

آن روزها، زندگي مرور شكنجه بود و پليدي، ديدنِ آن‌همه زشتي و پلشتي و نامردي، و «حقيقت» ستاره‌اي بود كه انبوه سياهي حتّي سوسويش را از ما ربوده بود، و هر قدمي، عفونتِ حياتِ راكد روزمرّگي بود و پوچي، راستي كه پوچي چقدر آزار‌دهنده بود. راستي كه پوچي چقدر آزار دهنده بود.

امروز؛ زندگي هميشه آبستن لحظه‌هاست. لحظه‌هايي كه زيبايي خواهند زاييد، لحظه‌هایی که غذای جان است، هرچند نفس امّاره از آن کراهت دارد.

پيش از اين؛ زندگي كويرِ همه‌جا كشيده بود كه نابودي حياتمان را فرياد مي‌كشيد و هيچ لاله‌اي از انسانيت در آن امكان سبزشدن نداشت، ما به نان خواستن و نام جستن گرفتار بوديم و از آن حيات برينِ روحاني، كه تو به ما معرفي كردي، غافل بودیم. تو متذكر پنجره‌هاي حيات معنوي گشتي و فهميديم چگونه خودمان مأمور به بندکشیدن خود بوديم.

پيش از اين؛ دنيا سراسر، زندان بود و گور، خانه‌ی موعود، و اصلاً از زندگي چيزي نمي‌فهميديم جز يك غروب سرد و ساكن، وامروز حياتي كه تو به ما معرفي كردي، وسعت بي‌مرزي است كه ديوار نمي‌شناسد، و تا عمق فراخناي روحمان بلند شده و تا پشت قلّه‌هاي حيات معنوي سركشيده و كنگره‌هاي غيب را نظاره مي‌كند و به تماشای مددهای الهی نشسته است.

راستی اگر انقلاب اسلامی به وقوع نپیوسته بود چه‌کسی باور می‌کرد ملائکةُ‌الله در تدبیر امور، این‌همه فعّالانه در صحنه‌اند.

پيش از اين؛ بيزار از آنچه بود و نااميد از آنچه بايد مي‌بود. مرگ را مي‌خوانديم و نمي‌يافتيم، هر چند همة حياتمان مرگ شده بود، و امروز، خشنود از آنچه بايد و هست و ناخشنود از آنچه هست و نبايد، و اميدوار لحظه‌هاي آبستن، كه بي‌شك حیات موعود را خواهد زاد، هرچند چشم‌هاي عادت‌كرده به مرگ، آن را به رسميت نشناسد و به ستیز با آن به‌پا خیزند.

آري؛ اگر امروز از خفتن و غفلت مي‌گريزيم و عطشِ چشم‌هايمان به خواب را، به چيزي نمي‌گيريم، و از هيبت خارِ كنار گل، دلخوني به خود راه نمي‌دهيم، زيراكه نسبت به صدای زوزه‌ی مرگِ انسانيت در پشت پرچين‌هاي خراب نمي‌توانيم گوش بربنديم و آرام بخوابيم.

چه غروب سردي بود!

اي برادر! بگذار تا قدري از روزگاری که بر اين قريه گذشت براي تو بگويم، شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و فراموش كرده باشي كه در چه غروبِ سردي به‌سر مي‌برديم، شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب را به تو نداده.

اي برادر! دزدان كه آمدند تا غارتمان كنند! آري تا غارتمان كنند، امّا نه فقط زمين و نفت ما را بدزدند، بلكه «خودمان» را، يعني هويت اسلاميمان را بربایند. تو كجا بودي؟ ما كجا بوديم؟ اصلاً همه‌مان كجا بوديم؟ مگر اسم آن ‌بودن را مي‌توان «بودن» گذاشت؟

مگر نه نيمي در خواب و نيمي در گور بوديم كه همه‌مان را بردند و هیچ صداي اعتراضی برنخاست؟ در آن هنگامه‌ها اگر ما از داشته‌هامان بي‌خبر بوديم، دشمن آگاهي كامل داشت، ارزش‌هامان را مي‌شناخت و راز ماندگاري ديرپايمان را مي‌دانست و خوب باخبر بود كه چگونه در چشمة پايان‌ناپذير و هميشه جوشان فرهنگ اسلامي آسيب‌ناپذير می‌شديم.

از نقطه‌ضعفي كه بايد بگذرد بي‌خبر نبود و همچنان انتظار كشيد تا بر دامن خواب، هوشياري نيرومندمان را بر زمین بگذاريم، تا از گذرگاه غفلت و خفتنِ ما بگذرد و قلّه‌ی كهنِ نفوذ ناپذيرمان را تسليم تباهي كند، و نقطه‌ی آسيب‌پذير، خفتن بود و غفلت، چشمان بازی که باید همچنان به دشمن خيره می‌شد، آرام‌آرام به خواب رفت و دشمنيِ دشمن فراموش شد با این‌که نسیم وَحی بر گوش جان ما خوانده شده بود.

«لايَزالُونَ يُقاتِلُونَكُمْ حَتَّى يَرُدُّوكُمْ عَنْ دينِكُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا»[2] مشركان، پيوسته با شما مى‏ جنگند، تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند.

آري؛ روزگارِ اين قريه به آن‌جا كشيد كه دشمن پيروزي يافت و تباهي آغاز شد، و ما نيمي در گور و نيمي در خواب، يا در گورستانِ كينه‌ی اين برادر، و يا در سنگستانِ تهمت به آن برادر، خفته و مرده بوديم و دشمن بي‌خواب و بي‌مرگ، ما را نظاره مي‌كرد.

سال‌هاست كه به آن تباهي عادت كرده‌ايم، حتّي فراموش كرده‌ايم كه دزدان چه ربوده‌اند، تا بر باز ستاندنش همّت كنيم. لذا آن پیر فرزانه فرمود: ما هنوز اول راه هستیم.

چشم‌بستن چرا؟

اي برادر! اينان كه در چنين شرايطي آسوده مي‌خوابند، اصلاً زندگي را نمي‌شناسند، تا نگران ربودن آن باشند، چه رسد بخواهند به زندگیِ ربوده‌شده باز گردند. اينان با چنين خفتني مرگ را تمرين مي‌كنند، در حالي كه زندگان مسئوليت زنده‌بودن را بر دوش دارند.

نمي‌توان زنده بود و حركتي براي انتخاب‌كردن زندگی نداشت. زیرا: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»[3] هركس در گرو آن چيزي است كه انتخاب مي‌كند، پس زنده بودن و انتخاب نكردن محال است، و انتخاب كردن و مسئول انتخاب‌هاي خود نبودن نيز بي‌معنا است. اينك اگر مدّعي زنده بودنيم، چشم گشودن و ديدن را ناگزيريم، و مسلّم در برابر امواجي كه بر نگاهمان مي‌گذرد مسئوليم. چشم بستن، نه نجات‌دهنده است و نه آرامش‌بخش، و فقط پشيماني را دو برابر مي‌كند.

مگر نه اين‌كه در كنار هر گُلي، خاري لنگر انداخته تا بُزدلان از ترس خار براي هميشه از گُل محروم شوند و كابوس ترس از خار، غذاي جانشان شود و نتوانند به گُل فكر كنند. پس چگونه به بهانه‌هاي واهي، خود را بر اين موج بلند انسانيت که تا سقف آسمان غیب پرکشیده، نيفكنيم و امام خود را در تاريخ تنها گذاريم و خود را بدون هيچ دست و پايي در مرداب روزمرّگي‌ها رها کنیم. نسیم وَحی بر جان‌ها چنین می‌سراید که: «وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجَاهِدِينَ مِنكُمْ وَالصَّابِرِينَ وَنَبْلُوَ أَخْبَارَكُمْ»[4] و البته شما را مى‏ آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را باز شناسانيم و گزارش‌هاى [مربوط‌به] شما را رسيدگى كنيم.

اي برادر! آيا مي‌داني پيش از اين بر ما چه گذشت؟ بگذار بگويم كه شايد جواني‌ات نگذاشته از آن باخبر شوي و شايد مرور زمان از يادت برده و شاید جوانی‌ات امکان احساس آن غروب سراسر سرد و پوچ را به تو نداده.

ديروز

چشم كه مي‌گشوديم، زشتي و نامردي وجودمان را مي‌شكست و آن‌چنان ديرپا بود كه اميد نوجوانی‌‌مان به نااميديِ بزرگ مبدّل مي‌شد، بي‌انتظار فردا، كه نه فردا، بل امروزي زشت و سياه و بي‌رحم بود.

از عمق جان چشم می‌بستيم كه بيارميم. و از همه‌ی نامردي‌ها روی برگردانديم، امّا چشم‌بستن؛ آرميدن نبود، مرگي بود در انتظار مرگي عميق‌تر.

چشم بستيم و خواب را آرزو كرديم. درست همچون محكوم به اعدامي كه مي‌خواهد بخوابد و تمامي اميدش اين است كه با خوابي سنگين از وحشت مرگ آسوده بگذرد، زيرا بيداري، رودررويي با دنيايي بود پر از نفرت و نفرين، و خواب براي دورشدن و از يادبردن و چشيدن مرگي كوتاه.

ای کاش می‌توانستم بگویم بر ما چه می‌گذشت؟! ای کاش معنی پوچی را می‌فهمیدی! چگونه می‌توان به کسی که مرگ را نچشیده از احساس مرگ سخن گفت. بشکنی ای قلم که چقدر در ترسیم آن پوچی، ناتوانی.

امروز

تو كجا باور مي‌كني بر ما چه گذشت؟ امروز، از قفس‌هاي زرّينِ رفاهِ دروغين پر كشيده‌ايم و به دشت‌ها رسيده‌ايم و اكنون با سبزه‌هاست كه مي‌روييم و با شكوفه‌هاست كه مي‌شكفيم و با حضور در جبهه‌ نور که می‌خواهد از غربِ سرد و سیاه بگذرد، زندگي در دست‌هامان در حال بارورشدن است و با چنین احساسی است که می‌توان انحراف‌ها را دید و بر سر آن فریاد کشید.

ديروز، آينده‌‌گراي شكست‌خورده‌ای بوديم كه آرامشِ بعد از مرگ را آرزو مي‌كرديم، پیش خود می‌گفتیم: بگذار همه‌چيز نابود شود، ببينيم چه مي‌شود، و به سرنوشتي تن داده بوديم كه پوچی؛ دردي هميشگي را بر پيشانيمان نوشته بود و امروز، واقع‌گرايي هستيم كه بر واقعيت‌ها چشم نبسته‌ايم ولي با این‌همه از امکانات انسانی که با انقلاب اسلامی فراهم شده، بی‌خبر نیستیم و تا نهایت ِ دشتِ انسانیت پرواز خواهيم كرد، و واي بر ما اگر به بهانه‌های واهی از پریدن به‌سوی وعده‌ی موعود شانه خالی کنیم.

ای امید که از فریب‌ها خود را آزاد کرده‌ای! چقدر دوست‌داشتنی هستی.

اي امام! تو اميدواري را نهادينه كردي، با تو امكان پرواز فراهم شد.

ديروز، با غروري پلنگ‌وار، بدون ‌درك امكانات به ماه مي‌پريديم و در درّه‌ی غرورِ نزديكي به دروازه تمدّن غربی، پريشان و متلاشي مي‌شديم، و امروز با خلق امكانات مي‌توان بر بال خود تكيه زد و اعتياد ديرينه‌ی بيگانه از خود بودن، و بيگانه را خود انگاشتن، را شكست. من نمي‌گويم آنچه شدني است، شده است، مي‌گويم روزگارِ به‌بارنشستنش به‌پا شده، بايد مواظب بود آن را از ما نربايند و ما را در خود ادغام کنند.

ديروز، مرگِ انسانيت خود را، زندگی پنداشته و به آن عادت كرده بوديم و امروز، فساد را مرگ مي‌شناسيم و از اعتياد به آن نوع زندگی كه ديروز بر ما رفته است، در فشاريم، ولي مصمّم به ترك آن هستیم تا باز با زندگی آسمانی آشنا شویم و بتوانیم با زمین اُنس بگیریم.

اميدِ طلوع مرده بود

نمي‌دانم باور داري آن روزها، همه‌جا غروب بود و در چشمانمان خورشيد به خسوف گراييده بود و اميد طلوع در خشك گونه‌هايمان مرده بود؟ باور می‌کنی در خاموشي روز، ما نيز به مرور خاموش مي‌شديم و با روز پايان مي‌گرفتيم، پایانی بی‌آغاز؟

نمي‌دانم باور خواهي كرد كه در آن غروبستان، طلوع را از ياد مي‌برديم و به تماشاي غروب مَردان آمده بوديم، نه به نجاتشان.

با كوله‌بارهای سنگين بر دوش و اشك‌هاي خشكيده در چشم و با دردي آماس‌كرده در قلب، به غروب مي‌رفتيم و همه‌چيز با ما و در وجدان ما سياه مي‌شد و مي‌مرد.

در جان خود داشتيم خاموش مي‌شديم و به آخرين طلوع - كه شايد اصلاً نبود، چراكه آن طلوع را در آن غروب چشيده بوديم- آري به آخرين طلوع مي‌انديشيديم تا غروب كردن انسانيت را، يعني غروب كردن خودمان را آسان كرده باشيم، و فكر مي‌كرديم چه تماممان خواهد كرد.

خورشيد از غروب بالا آمد

داشتيم به مرگ رضايت مي‌داديم، و زمين ما را به درون خود مي‌كشيد و چون سگي اين پاره ‌استخوان‌ها را مي‌جويد و مي‌بلعيد. داشتيم در غروبِِ همه‌ امیدهای انسانی فرو می‌رفتیم که صدایی از جنس صداهای دیگر، صداي پيرمردي آشنا از جنس صداي دوردست‌هاي 15خرداد سال 1342 به گوش‌مان رسید. گفتيم: چيزي نيست، این آخرين طلوع به غروبمان مي‌خواند. ما دیگر داشتيم به غروب همه‌ امیدهای انسانی خود فرو مي‌رفتيم که طنين صداي او غروب را پر كرد، ولي انگار ما ديگر تن به مرگ داده بوديم و جز صداي گشوده‌شدن دهان خاك و جويده‌شدنِ همه‌ امیدهای انسانی، صدايي را نمي‌خواستيم بشنويم. اصلاً به صداهاي سرد و سراسر پوچ عادت كرده بوديم؛ داشتيم غروب مي‌كرديم و خاك ما را مي‌بلعيد، كه ديديم خورشيدي در دل غروب بالا مي‌آيد، گفتيم: نه؛ اين همان آفتاب است كه دارد مي‌ميرد- مگر طلوع و غروب در نهايت همانند نيستند؟- خواستيم اميدوار شويم، پيش خود گفتيم: اميدواري در پايان، مردن را سنگين‌تر مي‌كند، اميد را برانيم و مرگِ تسكين‌دهنده را بپذيريم.

گفتيم: چشم ببنديم تا غروبي كه اميد طلوع را در ما انگيخته، كامل شود و شب، مرگ را بشارت‌مان دهد.

پلك‌هايمان گرم شد!

چشم بستيم و به شبي انديشيديم كه بايد پشت پلك‌هايمان مي‌بود، كه ديديم نه! پلك‌هايمان گرم شد، گفتيم: اين مرگ است كه بر پلك‌هايمان مي‌گذرد و پايان را بشارت مي‌دهد، پلك‌هايمان داغ شد! گفتيم: اينك آرامش مرگ. پلك‌هايمان سوخت، خواستيم بگوييم: نفرين بر مرگ راحت‌كننده كه اين همه رنج‌آور است، كه ديديم طلوع! كه ديديم آفتاب! كه ديديم روز!

تو كجا بودي در آن غروب اميدزا، من چگونه آن را توصیف کنم؟!

گفتيم: نه، ديوانگي است، طلوع در غروب ممكن نيست و همچنان بين يأس و اميد دست و پا مي‌زديم، چشم گشوديم، خيره شديم، هراسان نظاره كرديم، ديديم آري اين بار به‌واقع خورشيد طلوع كرد، درست در انتهاي روز كه همه چيز داشت تمام مي‌شد، خورشيد تابيدن را شروع كرد و هر خانه‌اي نوري از آن گرفت، و نورِ «الله اكبر- خميني رهبر» از پنجره‌ هر دلي به بيرون مي‌تابيد. گفتيم: اين‌همه خورشيد!

آنچنان ظلمات دوران غرب‌زدگی در مغز استخوان‌مان فرو رفته بود که باز باورمان نمی‌شد، فكر كرديم اين خاصيت مرگ است، پايان دنياست. در پايان، دنيا پر از آتش مي‌شود و هر چه هست را مي‌سوزاند. اين همان آتش پايان است و ما داريم مي‌سوزيم. خورشيدي نيست، ناله و فغان مرگ است. يك شورش كور و مذبوحانه است تا همه‌چيز به نفع تاريكي تمام شود. چشم بستيم و گفتيم: تمام!

صدايي محمّد وار

امّا آن صدا در ما انقلابي بر پا ساخت، مثل صدايي كه بر موسي(ع) در طور و بر محمّد(ص) در حراء ريخت، كه «تَعالَوْا»؛ بيا و بالا بيا... و ما بي‌آن‌كه ياراي اميدوارشدن داشته باشيم، از وحشت آكنده بوديم، گفته بوديم، يا داشتيم مي‌گفتيم: اين مرگ است كه مي‌وزد و اين ماييم، لقمه‌اي در دهان گرگ هميشه آدم‌ها، مثل همه‌ اعتراض‌هاي بي‌هدف.

دوباره چشم بستيم، و اين‌بار ما بوديم كه مرگ را صدا مي‌زديم چون او را پذيرفته و به آن عادت كرده بوديم. كه صدايي مثل صدايي در طور، مثل صدايي در حراء، ما را خواند، به قيام خواند؛ اما نه قیامی پلنگ‌وار بر ستارگان، كه محّمد‌وار بر بتانِ پليد روزگار و شوريدن بر هر آنچه غير انساني است.

تمام باغ‌هاي جهان در ما سبز شد

صدا بر ما باريدن گرفت و ما رها شديم. از دست يأس و از دست ترس، از خاك جدا شديم، و خاك از ما دور مي‌شد، راه پرواز به سوی آسمان در حال گشودن بود و آن صدا همچنان مي‌خواند، از نجف، از پاريس، نامه‌اي بعد از نامه‌اي، رهنمودي بعد از رهنمودي، اعلاميه‌اي بعد از اعلاميه‌اي... به برخواستن‌مان مي‌خواند، به رهايي از قيد همه‌چيز جز حق. ديديم وه!! بهارِ تاریخی‌مان وزيدن گرفت و تمام باغ‌هاي دنیای اولیاء الهی در ما سبز شدند، جوانه زدند، در حال شکفتن و به‌بار ‌نشستن‌اند و تاریخ جدیدی به پیش رویمان گشوده شد. با ناباوريِ تمام، امیدوار شدیم در حالی که همه‌ سرمایه‌ی انسانی‌مان در حال پوچ‌شدن بود، آیا باز مي‌شود زنده بود و دوباره معني زندگي را در آغوش خدا تجربه كرد؟ و بدين شكل ظلمت روزگار شكاف برداشت.

تابِ چشم‌بستن‌مان نماند. چشم گشوديم و ديديم كه نه در خاك، كه بر خاكيم، و آفتاب از همه‌سو مي‌رويد و مي‌بارد و آن صدا، ما را در وسعت چشمانش پناه داد، و اميد زندگي به اهل زمين برگشت.

تولّدي ديگر، و زاده‌شدني نو! از درون خود مهر و عشق ریشه‌داری را به آن صدا احساس کردیم. اصلاً او آشنايي بود گم‌شده. به مهرش نشستيم، مهر او خورشيدي شد در جانمان، در چشمه‌ی مهر او چرك و خون سال‌هاي درد و تنهايي و مرگ را شستيم و عريانيمان را با تن پوشي از ارادت و اطاعت از او پوشانديم، و آهسته و آهسته داشتيم انسان و دنياي حقيقي انسانيت را مي‌يافتيم. به ما گفته بودند مدرنيته پايان تاريخ است و بشر در آن به تماميت خود رسيده است و راه دیگری نیست، و ما نيز پذيرفته بوديم. و نیز به ما قبولانده بودند ديگر خدا با انسان‌ها سخن نمي‌گويد و بايد در ظلمتكده‌ی فرهنگ مدرنيته همه‌ی اميدهاي بلند انساني را دفن كنيم و به بدترين مرگ، آري اي برادر به بدترين مرگ تن دهيم ولی آن صدا ما را به حيات، آن هم حياتي كه در سينه‌ی پيامبران جستجو می‌كرديم، خواند.

ديگر پس از آن، ما با او بوديم و آسودن در زير سايه‌ی آن بيد كهن، كه متذكر سايه‌ی آرامش دیانت بود و عبودیت، سايه به سايه او مي‌رفتيم. باز هم دروغ بود و نيرنگ، سود بود و سرمايه، و دندان نمودن و انسان دريدن، ولي ديگر ما در آن غروب به سر نمي‌بريم. دعوت او دعوتي بود به اميد و زندگي و انسان‌ماندن. او چشم ما را به آب‌های زلال باز کرد و نگاهمان را از مردابي كه مي‌بلعيدمان و ما ناخود‌آگاه به سوي آن قدم مي‌گذاشتيم، رهانيد.

اي امام! تو انسانيت را به ما نمودي و امكان‌هاي سالم انساني را و بصيرتِ شناختِ انحراف را.

اينك چگونه مي‌توانيم چشم بر هم گذاريم و به خفتن و غفلت رضايت دهيم و از غروب مرگ‌بار ديروزين نهراسيم؟! در آخرین کلام‌ات به ما گفتی: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند» و ما عهد کرده‌ایم همه‌ی زندگی را به پای این سخن به‌پایان بریم و راه رسیدن به عالَم قدس را از این طریق بر جان خود بگشاییم.

ما را سرِ خفتن نيست

چنين است كه چشمانمان در عطش يك قطره خواب مي‌سوزد، امّا ما را سر خفتن نيست، بيدار مي‌مانيم و به زوزه‌ی گرگ‌هايي گوش مي‌دهيم كه با خشم منتظرند و بر چهره شب ناخن مي‌‌كشند تا در خوابِ دوباره‌مان، دوباره بر ما حمله كنند.

بيدار مي‌مانيم، چون تمام زندگي‌مان در خواب گذشت، و طعم آلوده‌ی خواب هنوز از مزاقمان پاك ‌نشده. اكنون از يك لحظه چشم بستن نيز مي‌هراسيم، كه هر چشم‌بستن، بي‌خبر گذشتن از كنار چشمه‌ی هدايتي است كه تو جاري‌اش كردي و بي‌تفاوت از كنار اين انقلاب الهي گذشتن، غافل‌شدن از شبيخوني است كه دشمنِ بيدار، منتظر آن است. بيدار مي‌مانيم تا دشمن قدّار را مأيوسانه به خستگي و یأس بكشانيم و در این راستا زندگيِ خود را معني‌ بخشيم.

بيدار مي‌مانيم، زيرا چگونه مي‌توان از انقلابی که هديه‌ی خدا است در اين قرن به ملّت مسلمان، پاسداري نكرد؟!

آيا مي‌شود‌ راز ماندگاري‌مان را، رها كنيم و به خواب، رضايت دهيم؟

اي امام! هر چه در لابه‌لاي كلامت مي‌نگريم، راه گمشده‌ی انسان سرگشته‌ی قرن را مي‌يابيم، تو در عصري كه بشر بيش از هميشه به هدايت اسلامي نياز داشت، با سخن‌ات و زندگي‌ات مفسر اسلام و هدايت گشتي.

فتح قله‌هاي آينده‌ی تاريخ

اي امام! تو به ما درس صحيح زندگي‌كردن دادي و تا تو را شاگردي مي‌كنيم، زنده‌ايم، از خود انقلابي به جاي گذاشتي كه خورشيدي است در شب تاريك و يخ‌زده اين قرن.

تو رمز و راز حيات آسمانی و عزّت زمینی را بر جاي گذاردي، حال از خدايت بخواه تا بتوانيم از آن پاسداري كنيم.

ما خوب فهميده‌ايم كه اگر مي‌خواهيم شور و شوق زندگي در ما فرو ننشيند بايد دست در آغوش انقلاب اسلامی، همه‌ قله‌هاي آينده‌ تاريخ را فتح كرد.

اي امام! هر چه زمان بگذرد بيشتر معلوم مي‌شود كه چه بانگي زير اين آسمان به صدا درآوردي، سال‌هاي سال بايد بگذرد تا پژواك اين بانگ در فضاي فرهنگ بشري بپيچد و اثراتش پی در پی به گوش بشريت برسد. اكنون پژواک آن صدا شروع شده و خانه‌ کفر و استکبار را به لرزه انداخته، اين طور نيست؟

وقتی به ما گفتي: «هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد وآن‌ها را آرام نگذاريد و گرنه آرامتان نمي‌گذارند»؛ هرچه گفتنی بود، گفتی.

بسيار تلاش مي‌كنم تا معني آن را بفهمم و نيز بسيار تلاش مي‌كنم تا آن را عمل كنم، آن‌چه مرا در اين راه پايدار نگه مي‌دارد، سوزِ فراق توست كه عجيب تصمیم‌ساز و عزم‌آفرین است، مثل اشک بر حسين«علیه‌السلام».

هر پگاه از فراق آن خورشید       داغ در صحن سینه مهمان است

در عزای تو ای بهار سپید         تا ابد چشم لاله گریان است

«والسلام عليکم و رحمة الله و برکاته»

 

[1] - امام‌خميني«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه»، در آخرين پيام 2/1/68.

[2] - سوره‌ بقره، آیه‌ی 217.

[3] - سوره‌ مدّثر، آیه‌ی 38.

[4] - سوره‌ محمد(ص)، آیه‌ی 31.

32178

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش

با سلام و احترام و ادب: ۱. سوالم در اعیان ثابته است. ص ۸۴ جزوه اعیان ثابته که از سایت شما گرفتم آمده: اگر یک زن بپرسد چرا مرا زن کردید؟ جواب می دهند: امکان زن بودن از آن خودت بود و ...‌ سوالم این است که چه طور از خودش بود؟! یعنی خودمان انتخاب کردیم، یادمان هم نمی آید؟ این طوری ممکن الوجود، حالت استقلال ندارد؟ ۲. اتفاقاتی که در زندگی افراد روی می دهد، بخصوص اتفاقاتی مثل بیماری لاعلاج، سایه ی یک نقصان در عوالم دیگر است؟ ۳. چه چیزهای مهمی درنحوه مرگ افراد، دخیل است؟ و اینکه نحوه مرگ، چقدر نمودار اعمال انسان است؟ مثلا فرد با مریضی سخت، سالها در زندگی نباتی و... فوت شده در حالی که فرد انسان ظاهر صلاحی بوده و اهل عمل به شریعت بوده،؟! و نحوه مرگ سخت او باعث وحشت و شبهه شده که پس چه کنیم؟ با تشکر ‌

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: ۱. انتخاب وجودی غیر از انتخاب حصولی است که در حافظه بماند. ۲. بستگی به انتخاب انسان در طول زندگی دارد. در این مورد خوب است که سؤالات مربوط به «اعیان ثابته» را از طریق جستجوی سایت دنبال فرمایید. ۳. واقعاً این موضوع از مواردی نیست که ما بتوانیم راز آن‌ها را بدانیم. بعضاً همین بیماری‌ها موجب پاک‌شدن گناهان می‌شود. موفق باشید

31889
متن پرسش

سلام استاد وقتتون بخیر: من شنیدم که افراد بزرگ جهان اسلام مثل علامه جعفری یا حضرت آقا رمان‌های خارجی خوانده‌اند. خواندن این ها چه کمکی به این اشخاص می‌کنه؟ البته که این اشخاص کار درست را انجام می‌دهند اما می‌خواستم از حکمت این کار مطلع شوم.

متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: رمان‌هایی که در جهان غرب تدوین می‌شود مربوط به متفکران بزرگ آن خطه است برای طرح تنگناها و راه‌های عبور از آن تنگناها. و اگر کسی واقعاً بخواهد روح جهان غرب را درست بشناسد، ناگزیر است از مطالعه رمان‌های بزرگ آن خطه بخصوص که امروز روحِ بشر این دوران تحت تأثیر روح بشر غربی است. موفق باشید       

31764

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام علیکم: استاد این مطلب درسته که «اموات تا چهلم در خواب کسی نمیان»؟ و اگر کسی خواب متوفی که تازه از دنیا رفته رو میبینه برگرفته از وهم ست؟ اگر درسته لطف می‌کنید حدیث یا روایت مربوط رو برای بنده بگذارید؟ متاسفنه بنده در سیر مطالعاتی شما به دوستان گفتم که شما این مطلب رو فرمودید، یقین داشتم شما فرمودید ولی الان شک کردم. اگر نه حلال کنید.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: عرض بنده آن بود که متوفی تا چهل روز هنوز در حال آماده‌شدن است تا خود را در نشئه جدید یعنی برزخ باز یابد و سنت چهلم‌گرفتن را می‌توان بر این مبنا دانست. شاید از این جمله چنین برداشتی بشود کرد که می‌فرمایید. ولی نمی‌توان مطمئن بود. باید به خود خواب نظر کرد و موضوعی که خواب، دیده شده که از چه جنسی است، از خیالات خود فرد خواب‌دیده شده است و یا حقیقتاً حضور متوفی می‌باشد. موفق باشید

31262

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
با عرض سلام: با توجه به اینکه اکثر فقها با عرفان مخالفت دارند سوال پیش می آید امثال من که علاقه مند عرفان هستند برای عبادات چه کنند که از نظر فقهی به مشکل بر نخورند؟ از طرفی این سوال را از خود فقها نمی توان پرسید مثلا بعضا فقها قائل به وحدت وجود را نجس می دانند برای نماز نیاز به وضوست به محض تماس بدن ما با آب، آب نجس می‌شود و امکان ادامه ی وضو نیست و این بدن، نجسی است که با هیچ مطهری قابل تطهیر نیست سیه رویی ز ممکن ... تیمم بهتر است لااقل نجاست وجود ممکن بیشتر پخش نمی‌شود و این خاصیت خاک است که در تقابل با آب چه رسد به آتش به نیستی نزدیک تر است. اما باز در تیمم پاکی بدن شرط است اما وجود ممکن نجس العین است بنظر می‌رسد نه وضو میسر است نه تیمم باید نماز ها را بدون طهارت بخوانیم. همچون نماز میت که خود میتیم و مرداری نجس مطلب بعد در عبارات نماز است که می‌توان وحدت وجودی خواند مثلا وحده شریک له را به معنای شریک در وجود بگیریم یا کفوا احد نه اینکه کسی هست و شبیه او نیست بلکه اصلا کسی جز او نیست که بخواهد شبیه او باشد سالبه به انتفاع موضوع است ایاک نعبد هرچه پرستم اوست و ... اینها و فوق اینها روح نمازند و فقها را ظاهرا کار با ظاهر نماز. نمی‌دانم شاید کسی که وجودش باطل باشد با این عبادت های باطل بحقیقت برسد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌دانم چنین فقیهی را کجا پیدا کرده‌اید که وصف می‌فرمایید؟!! تازه فرض هم می‌کنیم که چنین فقیه‌الفقهایی پیدا شود، مگر ما مقیّد به چنین فقیهی هستیم که تا این اندازه در توحید، کم آورده؟!!! موفق باشید

31022

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیز و گرامی: «یَا نُورَ النُّورِ یَا مُنَوِّرَ النُّورِ یَا خَالِقَ النُّورِ یَا مُدَبِّرَ النُّورِ یَا مُقَدِّرَ النُّورِ یَا نُورَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً قَبْلَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً بَعْدَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً فَوْقَ کُلِّ نُورٍ یَا نُوراً لَیْسَ کَمِثْلِهِ نُورٌ» همانطور که می‌دانید این فرازی از دعای نورانی جوشن کبیر هست. آیا میشه گفت این فراز خلاصه و لب مطلب مسئله وجود است؟ با تشکر.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: به نظر بنده همین‌طور است. وقتی «وجود» را حضوری مدّ نظر داشته باشیم و نه مفهومی. موفق باشید

31010
متن پرسش
سلام علیکم و رحمه الله و برکاته. روزتون بخیر و عافیت. سوالی خدمتتون داشتم. بعضی از علما می فرمایند شیطان رجیم اسما الهی را به صورت عکس در وحدت در خود جمع دارد. اگر شیاطین در مرحله ی وهم و خیال هستند این مسئله چطور امکان پذیر هست با توجه به اینکه وهم تنزل یافته ی عقل است و نمی تواند تمام مراتب وجودی عقل را حتی به جهت برعکس و در جنبه ی شیطانی نشان دهد. شاید این ملعون به انسان حسادت می کند حتی دلش می خواهد در تجرد عقلانی ولو در جهنم پیشتر از انسان متصور باشد! شاید همانطور که انسان کامل خلیفه ی الهی و آینه ی تمام نمای اسما و صفات الهی است، انسانی که تجرد تام عقلانی شیطانی دارد عکس اوست و شیطان انس است که در جهنم جبروت خلود می یابد. و شیاطین جن تجرد برزخی در نار دارند. شاید بتوان گفت تبری شیطان از انسان که در آیاتی از قرآن کریم اشاره شده به این موضوع مربوط است.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نکات خوبی است. ولی به هر حال هر بلایی بر سر هرکس از جمله بر سر شیطان آمد، به جهت قوه واهمه است که به جای نظر به حقیقت در موطن خیال، نظر به خود و عالم کثرات در عالم خیال دارند و لذا به جای نظر به حقیقت و نادیده‌گرفتن خود، نظر به خود دارند و نادیده‌گرفتن حقیقت. و عملاً قصه «أنا خیرٌ منه» پیش می‌آید و این‌جا است که فرقی بین شیطان جنّی و انسی در میان نیست و هرکدام در تنگنای توهّمات خود جهنم خود را ساخته‌اند. موفق باشید  

30879

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام: بحثم برای اهمیت ذکر و دعا و مناجات نیست حرفم اینه که اصلا وقتی مثلا می‌خواهیم این قضیه رو شروع کنیم به هزار و یک نسخه برمی‌خوریم از نسخه شیخ نخودکی تا سوره واقعه و حشر و یس و دعای عهد و زیارت آل یس و دعای سمات و خیلی چیزهای دیگر؛ مشخصا سوال من اینه که یک جوون چه دعاهایی بیشتر به دردش میخوره (اگه لطف کنین مصداقی جواب بدین). متشکر
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: نمی‌فهمم نسخه آقای نخودکی چه نسخه‌ای است؟! عمده رویکردی است مناسب روح بشرِ این دوران به ذکر و دعا و مناجات، و به این امید کتاب «با دعا در آغوش خدا» نوشته شد. خوب است مقدمه آن کتاب را با دقت دنبال بفرمایید ببینید با روح و روحیه شما چه اندازه همخوانی دارد. موفق باشید

30531

بدون عنوانبازدید:

متن پرسش
سلام استاد: ممنون که به سوالات ما پاسخ می‌دهید علی رغم مشغله های زیادتان. من حدود هفت ساله که ازدواج کردم و فرزند دارم، در مجردی این حالت زیاد برای من رخ می‌داد، اینکه شدیدا احساس تنهایی کنم، اما فکر می‌کردم با ازدواج این مشکل حل شود، البته در ابتدا شاید چنین حسی به سراغم نیامد اما مجددا به نحوی این حس زیاد شده که گاهی می‌خواهم دنیا دیگه تمام شود و دیگر هیچ امیدی به هیچ چیزی ندارم، البته باید عرض کنم که علاقه بین من و همسرم بسیار کم شده، آیا به این علت است یا بدلیل دوری از محبوب حقیقی؟ چه کنم، این حس عذاب آور، اگر مجرد بودم، برایم بود و نبودم فرقی نداشت، اما با این دو کودک معصوم که عهده دار تربیت آنها هستم، چه کنم؟ دوست ندارم ذره ای غصه بخورند. راه چاره چیست؟ بخشید طولانی شد.
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: اگر زندگی در بستر صحیح ‌حضور در شریعت الهی باشد، سایر ابعاد زندگی نیز در جای خود قرار می‌گیرند و آن مودّتی که خداوند بین زوجین گذاشته،‌ همچنان حاضر می‌ماند. باید سعی کرد در صفای ایمانی خود سرزنده باقی ماند تا احساس حیات با نشاط و فعال در سایر ابعاد زندگی برای انسان محفوظ بماند. موفق باشید

30530
متن پرسش
سلام علیکم: ان شاء الله سلامت و موید باشید. با توجه به تجرد روح و اینکه در محدودیت زمان و محصوریت جسم نیست و بر اتفاقات اشراف دارد، چرا کسانی که دچار تصادف یا بیماری شده و قسمت جمجه شان آسیب می بیند، حافظه شان را از دست می‌دهند و دیگر چیزی در خاطرشان نیست و دچار از یاد رفتن وقایع می‌شوند و گویا تازه بر حوادث جهان مشرف شده اتد، می‌گردد؟
متن پاسخ

باسمه تعالی: سلام علیکم: در این موارد، نفس ناطقه،‌ ابزار ارائه را از دست می‌دهد به همین جهت اگر درمان شود باز هم از طریق همان ابزار،‌ می‌تواند محفوظات خود را اظهار کند مثل آن‌که وقتی چشم از بین می‌رود، قوه‌ی بینایی از بین نرفته‌است بلکه ابزار دیدن از بین رفته‌است. موفق باشید

نمایش چاپی